خانه فیلسوف

فلسفی، ادبی و هنری

خانه فیلسوف

فلسفی، ادبی و هنری

کمی صبر

عید که آمد

فکری برای آسمان تو خواهم کرد

یادم باشد

روزهای آخر اسفند

دستمال خیسی روی ستاره هایت بکشم

و گلدانی کنار ماهت بگذارم

زندگی، همیشه که این جور پیچ و تاب نخواهد داشت

بد نیست        

 گاهی هم دستی به موهایت بکشی

بایستی کنار پنجره

و با درخت و باغچه صحبت کنی

پنهان نمی کنم که پیش از این سطرها

 "دوستت دارم " را می خواسته ام بنویسم

حالا کمی صبر کن

بهار که آمد

فکری برای آسمان تو و سطرهای پنهانی خودم خواهم کرد !

 شاید...

شاید هنوز هم بتوان به چشم های دیگری خیره ماند و

سبز شد...


حافظ موسوی

فاطمه روشن 

برای چه زیسته ام؟

« برای چه زیسته ام»


سه شوق ساده، ولی قاهر و نیرومند بر زندگی من فرمان رانده اند: 
یکی سودای عشق 
یکی طلب دانش 
و دیگر احساسی تحمل ناپذیر از شفقت و همدردی با آلام بشری. 

این سه شوق، چون بادهای سختْ مرا خودسرانه به این سوی و آن سوی کشانده و بر فراز دریایی از غم ها و غصه ها تا لبه گرداب نومیدی پیش رانده اند.

نخست جویای عشق بوده ام 
از آنکه عشق، وجد و شادی می آفریند وجدی 
آنچنان شگَرف که حاضر بوده ام برای به دست آوردن چند ساعت از آن، شادی شگفت باقیِ عمرم را نثار کنم. 
و دیگر بدان خاطر که عشق، آدمی را از رنج تنهایی می رهاند;
تنهاییِ هولناکی که در آن آدمی لرزان و ترسان در مرز هستی به دره بی انتها و مرگ بار نیستی نگاه می کند (و بر خویش می لرزد)
و سرانجام عشق را بدان خاطر جویا بوده ام که در پیوند و اتحاد عشق، بهشتی را که در خیال قدسیان و شاعران گذشته است
در یک مینیاتور عرفانی به چشم دیده ام. 
اینهاست آنچه در عشق جستجو کرده و یافته ام ،
هر چند عشق از آن خوب تر است که با زندگی آدمیان در آمیزد.

با همین شوق و شور دانش را نیز طلب کرده ام 
و پیوسته آرزو داشته ام که از راز دل آدمی باخبر شوم 
و سرّ تابش ستارگان را دریابم 
و کوشیده ام تا اعداد فیثاغورثی را که بر جهان کون و فساد حاکمند، بشناسم 
و در این راه به اندک بهره ای دست یافتم.

عشق و دانش 
این دو شوق نخست بدان قدر که از آن ها بهره یافته ام، مرا به سوی آسمان سوق داده اند 
امّا احساس شفقت و همدردی با رنج های آدمیان مرا پیوسته به زمین باز گردانده است.
پژواک فریادهای درد آلود در قلبم به اهتزاز می آید 
کودکان قحطی زده، قربانیان شکنجه های جلادان ستمکار 
کهن سالان ناتوان و بیچاره ای که خود را بارِ منفوری بر دوش فرزندان احساس می کنند 
و تمامی دنیای تنهایی و فقر و درد و رنج 
طنز تلخی است که آرمان های بلند انسانی را ریشخند می کند. 
در دلم بوده است که از شدت رنج ها و کثرت شرور در جهان بکاهم. 
امّا توفیقی نیافته ام و خود نیز از این شرور و بدی ها رنج برده ام.
این راهی است که من در زندگی پیموده ام و آن را شایسته زیستن یافته ام 
و اگر بار دیگر موهبت زندگی به من عطا شود با خوشحالی همین راه را خواهم پیمود.

"برتراند راسل
ترجمه حسین الهی قمشه ای"

فاطمه روشن

آهنگ



رفته به سفر یارم، یارم به سفر رفته

ایدر چه کنم تنها؟ تنها چه کنم ایدر؟

دلبر صنمی شیرین، شیرین صنمی دلبر
آذر به دلم بر زد، بر زد به دلم آذر
چشمش ببرد دل ها، دل ها ببرد چشمش
باور نکند خلق آن، خلق آن نکند باور

مسته صنما چندین، چندین صنما مسته 
می زر به طرب با من، با من به طرب می زر

دلبر صنمی شیرین، شیرین صنمی دلبر
آذر به دلم بر زد، بر زد به دلم آذر

بستد دل و دین از من، از من دل و دین بستد

کافر نکند چندین، چندین نکند کافر

"نظامی"

 با صدای استاد محمدرضا شجریان


Download


فاطمه روشن

پیامدهای خودشیفتگی





پیامدهای خودشیفتگی


برگرفته ای از درسگفتارهای روانشناسی اخلاق استاد مصطفی ملکیان



فاطمه روشن

با گوش دل بشنوید



قطعه جدایی 


از اساتید "اسداله ملک و فرهنگ شریف" 


فاطمه روشن

ضیافت انسانی



به این ماه از پنجره مادران و پدران ، کودکان سرطانی نگاه کنید

در این ماه هزاران مادر هنگام سحر دست به آسمان بر می دارند 
و هزاران کودک شبانگاه آرزو های خود را با ماه شریک می شوند 

این ماه را با عشق نقاشی کنیم 
و طرح نوع دوستی و زندگی بکشیم.

این روزها بهترین فرصت برای حمایت از کودکان مبتلا به سرطان است.



فاطمه روشن

ضیافت الهی


- - - ربّنا - - - 



گـر شـبی در خـانـه جـانـانـه مـهـمـانـت کـنـنـد

گـول نـعـمـت را مخـور مـشغـول صـاحـب خـانـه بـاش

"فروغی بسطامی"



فاطمه روشن

شک و یقین


حیران و سرگردان در وادی  شک و یقین

اما پاک و یکدست در کردار

آهنگ  عمر را به پایان برد.

 

«بی گمان در شک  صادقان

بیش از یقین  عامه ی مردمان

از نور  ایمان، نشان توان دید. »

 

او با شک و ریب پیکار کرد،

اما نخواست کورانه در امری داوری کند

و از این پیکار، توانی تازه یافت.

 با اشباح وهم انگیز و اندیشه های پر ابهام 

روبرو شد

و آنها را به خاک نشاند،

و سر انجام در خود ایمانی قوی تر یافت،

و آن قادر متعال، که آفریدگار  روز و شب است،

در تمامی شب با او بود.

 

از آنکه او را تنها در نور نباید جست، بلکه در تاریکی نیز از او نشان توان گرفت...

"آلفرد لرد تنیسن"

                                                                                                   فاطمه روشن

شبیخون بلا


                                        برسان باده که غم روی نمود ای ساقی

                                        این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی...؟


برسان باده

                                                                                               فاطمه روشن