خانه فیلسوف

فلسفی، ادبی و هنری

خانه فیلسوف

فلسفی، ادبی و هنری

زمستان آمد....


سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت

سرها در گریبان است.

کسی سربر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را

نگه جز پیش پا را دید نتواند

که ره تاریک و لغزان است

وگر دست محبت سوی کس یازی

به اکراه آورد دست از بغل بیرون

که سرما سخت سوزان است

نفس کز گرمگاه سینه می آید برون ابری شود تاریک

چو دیوار ایستد در پیش چشمانت

نفس کاین است پس دیگر چه داری چشم

زچشم دوستان دور یا نزدیک

مسیحای جوان مرد من ای ترسای پیر پیرهن چرکین

هوا بس ناحوانمردانه سرد است...آی...

دمت گرم و سرت خوش باد

سلامم را تو پاسخ گوی در بگشای!

منم من میهمان هر شبت لولی وش مغموم

منم من سنگ تیپا خورده رنجور 

منم دشنام پست آفرینش نغمه ناجور

نه از رومم نه از زنگم همان بیرنگ بیرنگم

بیا بگشای در بگشای دلتنگم

حریفا میزبانا میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد

تگرگی نیست مرگی نیست

صدایی گر شنیدی صحبت سرما و دندان است

من امشب آمدستم وام بگذارم

حسابت را کنار جام بگذارم

چه می گویی که بیگه شد سحر شد بامداد آمد

فریبت می دهد برآسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست

حریفا! گوش سرما برده است این یادگار سیلی سرد زمستان است

و قندیل سپهر تنگ میدان مرده یا زنده

به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود پنهان است

حریفا! رو چراغ باده را بفروز شب با روز یکسان است

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت

هوا دلگیر درها بسته سرها در گریبان دستها پنهان

نفس ها ابر دل ها خسته و غمگین

درختان اسکلت های بلور آجین

زمین دلمرده سقف آسمان کوتاه

غبار آلوده مهروماه

.

.

زمستان است......

استقامت

طبیعت انسانی مرزهای خود را دارد؛ شادی و غم و درد را تنها تا میزانی معین بر می تابد و این مرزها که شکست، انسان هم از پای در می آید.

پس بحث در اساس این نیست که آیا فلان آدم قوی است یا ضعیف؟ بلکه صرف نظر از آن که رنج روحی باشد یا جسمانی، می پرسیم آیا این آدم در حد توان خود تحمل کرده است؟

و به گمان من، همچنان که ضعیف خواندن انسانی که از یک تب بدخیم جان باخته کاری نابجاست، نازیبنده هم خواهد بود آن آدمی که جان خودش را می گیرد، ترسو خطابش کنیم.

فاطمه روشن

انتقاد!

به یقین دریافتم که هیچکس نمی تواند بر فساد هر دانشی پی ببرد مگر اینکه آن را نیکو بیاموزد

و بر داناترین آن دانش برابری کند پس بر دامنه معلوماتش بیفزاید و از مرزهای علمی آن در گذرد

و بر حقیقت های آن دست یابد که طرفداران اصلی آن هنوز به کنه آن نتوانسته اند دست یازند.

هر گاه چنین امکاناتی میسر شد می توانند به نقد آن دانش بپردازند.

"غزالی- المنقذ فی الضلال"


                                                                                                                      فاطمه روشن

تکلیف زندگی

من خواب می دیدم و می پنداشتم زندگانی تمتع است

چون بیدار شدم دیدم تکلیف است. 


"کانت"

                                                              فاطمه روشن