طبیعت انسانی مرزهای خود را دارد؛ شادی و غم و درد را تنها تا میزانی معین بر می تابد و این مرزها که شکست، انسان هم از پای در می آید.
پس بحث در اساس این نیست که آیا فلان آدم قوی است یا ضعیف؟ بلکه صرف نظر از آن که رنج روحی باشد یا جسمانی، می پرسیم آیا این آدم در حد توان خود تحمل کرده است؟
و به گمان من، همچنان که ضعیف خواندن انسانی که از یک تب بدخیم جان باخته کاری نابجاست، نازیبنده هم خواهد بود آن آدمی که جان خودش را می گیرد، ترسو خطابش کنیم.
فاطمه روشن
به یقین دریافتم که هیچکس نمی تواند بر فساد هر دانشی پی ببرد مگر اینکه آن را نیکو بیاموزد
و بر داناترین آن دانش برابری کند پس بر دامنه معلوماتش بیفزاید و از مرزهای علمی آن در گذرد
و بر حقیقت های آن دست یابد که طرفداران اصلی آن هنوز به کنه آن نتوانسته اند دست یازند.
هر گاه چنین امکاناتی میسر شد می توانند به نقد آن دانش بپردازند.
"غزالی- المنقذ فی الضلال"
فاطمه روشن
من خواب می دیدم و می پنداشتم زندگانی تمتع است
چون بیدار شدم دیدم تکلیف است.
"کانت"
فاطمه روشن
زنهار!
ز نهار که پیوند اندیشه ای نیک را بر نتابم
که عشق، عشق نیست
در جاری پیچ و خم های نهان
که هر دم پاک شود از خاطره ی زمان
عشق نشانی است ابدی بر پیکره طوفان
همواره استوار
"شکسپیر"
فاطمه روشن
این جهانی که من در آن می زییم، جهان روح توست؛
و من هنگامی که در درون این جهانم، در درون توام
من نمی توانم هیچ تلاقی واقعی تر و هیجان انگیزتر از این تصور کنم که
ما با هم تلاقی داریم و در هویت شریکیم.
"هاکینگ"
فاطمه روشن